فصل هفدهم:
چشمامو باز كردم
نمي دونم قسمت من از زندگي چي بود .كه راه به راه تاجيك ....جلو چشام جونه مي زد و سبز مي شد .... ...
دستمو از روي زانوم برداشتم و از جام بلند شدم...
تاجيك- مگه تو مريض نداري ؟...چرا اينجا نشستيو براي خود صفا مي كني ....؟
تاجيك- من نمي دونم تو این بيمارستان ....تو يكي چيكار ميكني ؟
تاجيك- شدم مثل این مامانا كه دنبال جمع كردن گند كارياي بچه هاشونن...
تاجيك- هي بايد مراقبت باشم.... كه كاراتو درست انجام بدي ...
مرواريد كه از مقابل در رد مي شد... با شنيدن صداي تاجيك اروم وارد اتاق شد و پشت سر ش قرار گرفت ...
تاجيك- همش خنگ بازي ..همش كم كاري... همش جيم شدن ..اصلا .تو به چه اميدي.... پرستار شدي؟
تاجيك- نكنه از اينايي هستي كه يه رشته رو تو هوا زدنو و قبول شدن ...كه فقط بيان دانشگاه ...
تاجيك- پرونده ای كه بهت دادم كو ؟ ...
به پرونده روي ميز نگاه كردم ...يه قدم به زور از جام تكون خودم ..و به ميز نزديك شدم...
كمي خم شدم و پرونده رو از روي ميز برداشتم....مكثي كردم و نفسي دادم بيرون... و دوباره تو جام راست شدم..به پروند ه تو دستم چشم دوختم .... ...
دوست نداشتم صداش كه مثل اژير بود ... تو گوشم باشه ..اما هي مثل پتك صداش كوبيده مي شد تو ملاجم
صبور باش ..اروم باش دختر ...الان ونگ ونگش تموم ميشه....
چشمامو بستم...و يه قدم به طرفش برداشتم
مرواريد كه حسابي ترسيده بود و از جاش تكون نمي خورد ...
مقابل تاجيك ايستادم ...با بي حالي و بدون ترس :
- بفرمايد ..مي خواستم براتون بيارم ....اگه مي دونستم انقدر اين پرونده براتون مهمه زودتر مي اوردم ...شما چرا به خودتون زحمت دادينو امدين....راضي به زحمتتون نبوديم
به چشام خيره شد....
تاجيك- يه روزي ... به خاطر اين زبونت گرفتا رو بدبخت مي شي..حالا ببين كي بهت گفتم ... ...دير يا زود ...ولي اون روزو دارم با چشماي خودم مي بينم ...
فقط يه لبخند كوچيك زدم و اون
پرونده رو با نگاه كينه توزيانه ای از دستم كشيد بيرون ...
منتظر بودم كه مثل هميشه داغ شه و دهنشو باز كنه و خودشو رو سرم خالي كنه ...... كه اون اتاق ترك كرد ...
نفسمو دادم بيرون ...و چشمامو بستم .....پام تير مي كشيد و به شدت به سوزش و درد افتاده بود...خودمو رسوندم به صندلي و روش نشستم...
مرواريد كه بعد از رفتن تاجيك ...يكم دل و جرات پيدا كرده بود نزديكم امد ..... كنارم رو زمين زانو زد و به پام نگاه كرد:
مراوريد- پات چي شده ...؟
- از پله ها افتادم
مراوريد- چي ؟.... بذار ببينم ..
ولش كن ...خودم بستمش ...
مراوريد- وقتي مي دوني كه انقدر حساس و سگ اخلاقه ... چرا پا رو دمش مي ذاري
از پنجره به اسمون ابري بيرون خيره شدم......لبخند تلخي زدم :
- مي دوني چيه مرواريد .؟
سرشو به طرفم حركت داد
با لبخند برگشتمو به صورت سفيدش خيره شدم ..:
- .قسم مي خورم يه روزي....تو همين روزا .....انتقام همه ي این اذيت و ازار كردناشو بگيرم ...چه پرستار شده باشم ....چه نشده باشم...
مرواريد متعجب بهم خيره شد......از ترسي كه تو چهره اش نشسته بود خندم گرفت و
بدون توجه به نگاه خيره اش از جام بلند شدم...
به طرف در رفتم ..هنوز رو زمين كنار صندلي زانو زده بود...
-چرا هنوز نشستي؟ پاشو ...كلي براي امشب برنامه داريم...
-.بايد تا بعد از ظهر همه كارمونو انجام بديم ..... كه با خيال راحت برييييييييييييم ..چي ؟
چشمكي زدم و گفتم :
- خونه يار
مراوريد- هان ؟
- هان و كوفت ...دختر گيج ..بدو از جات تكون بخور....بدو ...
سريع از جاش پريد
با خنده:
- اخرين باري كه كت دامنمو پوشيدي... كي بود ؟
مراوريد با گيجي و تو عالم هپروت - يادم نيست
- طبيعيه...اصلا حواسم نبود كه نبايد از توي كند ذهن چيزي بپرسم ...فكر كنم ..يه درز كنده روش جا گذاشتي ...بدو كه بايد اونم بدوزيم
مراوريد- واي منا... هنوز اونو ندوختي ....؟
خنده بلندي سر دادم:
- ...نه.... ديگه دلم نمي ياد.... لباسي رو كه توي بو گندو تنت كردي ...ديگه تنم كنم ...
مرواريد يه دفعه از اون حالت گنگي در امد و به طرفم امد...
دستشو رو شونه ام انداخت.
مراوريد- .مي دونستي خيلي بدي ؟
سرمو با خنده تكون دادم ...
مرواريد- پس سعي كن يكم ادم شي
بينيشو كشيدم
- اون كه جز محالاته
و با خنده اي كه دوتايي سر داديم ..... اتاقو ترك كرديم
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی
پودر گیاهی ماریانا تنگ کننده واژن
----------------------